بمون برام...

ساخت وبلاگ
خیلی وقتا تو زندگیبه خودمون دروغ گفتیم، دروغ گفتیم تا بگذره، دروغ گفتیم به خودمون تا کمتر درد بکشیم !ولی دقیقا جایی که فکرش رو هم نمیکردیم همون دروغ یقه مون رو گرفت و دردمونو به رنج تبدیل کرد.دروغ میگیم به خودمون وقتی تو خیالاتزندگی میکنیم،درحالی که واقعیت چیز‌ دیگه ایهتو فکر میکنی کمتر اذیت میشی تو خیالات، ولی اینطور نیست هیچ کدوم از خیالات موندنی نیستناونها موقتی، زودگذر و سرگرم کننده ان.دروغ میگیم وقتی با خودمون میگیم«زمان بگذره درست میشه»،در حالی که رابطه درست شدنی نیستحد و مرزها از هم گسسته شدهو جدایی راه بهتریه برای هر دو طرف.دروغ میگیم وقتی با خودمون میگیم«من تغییرش میدم،در حالی که آدم رو به روت تغییر نمیکنه تا خودش نخواد! تا خودش احساس نکنه یک چیز اساسی سرجاش نیست و باید درست بشه.دروغ میگیم وقتی...و‌ من فکر میکنم، تلاش و ترجیحم این باشه که واقعیت رو ببینیم و تودنیای مه آلود و خیالیم زندگی نکنم.ترجیح میدم بپذیرم تنهایی هست،خیلی هم هستو من باید دوستش داشته باشم چون خیلی وقتا چاره ای نیست،شاید کسی هم نیست...و توقعی هم نیست.ترجیح میدم بپذیرم از دست دادن هستهر آن که فکرشم نکنی ! بی خبر، شوکه کننده...و با دونستنش آسیب کمتری بهم وارد میشه تا مدام بخوام ازش دوری کنم وبندازمش تو کیف و زیپش رو بیندم بندازم پشتم.ترجیح میدم بپذیرم یک وقتایی پوچی هست،باید دست نگه داشت تا بگذرهبرای همه هست ! که اگر نبود،خیلی وقتا آدم بهتری نسبت به دیروزمون نمیشدیم. بمون برام......ادامه مطلب
ما را در سایت بمون برام... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bahoneyezendegim بازدید : 21 تاريخ : شنبه 13 آبان 1402 ساعت: 13:27

ترس من همین بود، که روزی تو غریبه ترین کسی بشی که همه چیزم را میداند. بمون برام......
ما را در سایت بمون برام... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bahoneyezendegim بازدید : 29 تاريخ : چهارشنبه 29 شهريور 1402 ساعت: 12:31

نشین و نسازو و نسوز و ببین،

که تنهایی من چقدر روشنه

یکی دست توو دست تو و دستهات،

داره توو سر من قدم میزنه

منم مثل تو داغِ توی دلم،

منم مثل تو توو دل بازی ام

یه لبخند مصنوعیه رو لبم،

ولی به رضای خدا راضی ام

اگه زخمِ توو سینه‌ی سوخته‌ت،

دل من یه پا زخمِ هرجاییه

نگاه کن چقدر دل زمین ریخته،

نگاه کن بفهمی چه اوضاعیه

بمون برام......
ما را در سایت بمون برام... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bahoneyezendegim بازدید : 37 تاريخ : يکشنبه 5 شهريور 1402 ساعت: 9:48

یه حسی رفته از قلبم که پشتم کوهی از دردهچه جوری از دلم کندی که اون حس بر نمی گردهنه دنبال یه تسکینم نه فکر کندن از این دردتو دنیا با یه دردایی فقط باید مدارا کرداز تو برام خاطره موند از من یه دیوونگیاین حق ما بوده از تمام این زندگیچه روزایی که دلگیرم چه روزایی که آشفته ماگه می بینی که آرومم چون این دردو پذیرفتمیه حس غربتی دارم که از هر جمعی بیزارمکنار هرکسی باشم همین تنهایی و دارم_--------------_حس میکنم آسیب روحی که تو یک سال گذشته بهم وارد شدهفقط با از دست دادن حافظم خوب میشه...الهی...فراموشی... بمون برام......ادامه مطلب
ما را در سایت بمون برام... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bahoneyezendegim بازدید : 29 تاريخ : يکشنبه 5 شهريور 1402 ساعت: 9:48

می‌ترسم یه روز برگردی وهدف قشنگی برای جنگیدن نباشی،می‌ترسم که دیگه الویت من نباشی،می‌ترسم که یه آدم دیگه باشم ،مهربون نباشمعاشقت نباشم .نرو ،الان که همه‌ی الویت‌های زندگیم تویی .الان که همه‌ی من تویی ،نذار سعی به فراموشیت کنممن نمی‌دونم جنگِ با نبودن تو ،ازم چی می‌سازه ._________پ.ن:بعضی وقتا بقیه بهتر توصیفت میکننمثل همین متن بالاو منی که ترسوترینم بمون برام......ادامه مطلب
ما را در سایت بمون برام... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bahoneyezendegim بازدید : 58 تاريخ : جمعه 13 مرداد 1402 ساعت: 21:24

من تورو مثل آخرين روز هفته،
مثل پنج دقيقه خوابِ بيشتر،
مثل یه صبحانه‌ى دورهمى،
مثل بوى سنگک داغ،
مثل یه فنجان چای گرم،
مثل یه صندلى كنار شومينه،
مثل يک كلبه‌ى چوبى تو دل جنگل،
مثل خوابيدن زير نور ماه و ستاره‌ها،
مثل لبخند زدن به یه بچه،
مثل قدم زدن زير بارون،
مثل یه برادر،
مثل یه خانواده،
دوستت دارم...

بمون برام......
ما را در سایت بمون برام... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bahoneyezendegim بازدید : 57 تاريخ : جمعه 13 مرداد 1402 ساعت: 21:24

میخواستم بلد باشم تو را بخندانم،و بلد باشم وقتی غصه داری قانعت کنمبه من پناهنده شوی؛و وقتی به من میچسبی...از تیغ هایم نترسی...و به نوازش انگشتان ملتهبم اعتماد کنی،اما گُمت کردم!میخواستم خانه‌ات باشم،تا از خستگی‌هایت به من بازگردی.میخواستم روزها و شب‌ها صبور و دور بمانم...تا در ملاقاتی دلچسب کلماتت را بنوشم،و در تو گم بشوم بدون علاقه‌ای به پیدا شدن.میخواستم ارض موعود تو باشد وسعت آغوشم،ای زیباترین زائر زشتی‌های من.اما گُمت کردم.میخواستم بلد باشم تو را نترسانم.میخواستم دنیای امن تو باشم،جزیره‌ای که در سفرهای کوتاه...آرامشت را آنجا جستجو کنی.اما گُمَت کردم.ای دور ایستاده از هراس تلخی من،که هنوز رنج زیبای من است.ای ناشناسِ گرمِ خندان...که فکرِ بودنت‌ مستی دیوارهای خانه‌ی من است،گاهی بی‌ دلیل و بی‌ هوا بخند.بگذار فکر کنم آمده‌ای، دیده‌ای و رفته‌ای.و حالا مرا به یاد آورده‌ای،و تقلای غریبانه‌ام را برای خنداندنت.بگذار دلیل لبخند روشن تو باشم،من که گریه‌ ساز خسته‌ای هستم.-----------پ.ن:بعضی متنا عجیب خوب توصیف میکنن حال آدمو... بمون برام......ادامه مطلب
ما را در سایت بمون برام... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bahoneyezendegim بازدید : 68 تاريخ : جمعه 13 مرداد 1402 ساعت: 21:24

  گام هایت را...قدمهایت را ....سریعتر بردارمگرنمیدانی من اینجا زانوی غم بغل گرفته ام چشم به راهت؟تو که نمی دانی من برای آمدنت چه ها که در سر ندارم تا تو بیایی با خدای مهربانمان قرار گذاشته امقرار گذاش بمون برام......ادامه مطلب
ما را در سایت بمون برام... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bahoneyezendegim بازدید : 63 تاريخ : دوشنبه 10 دی 1397 ساعت: 16:36

 

آغوش تو،
مترادفِ امنیت است...
آغوش تو،
ترس های مرا می بلعد.
لغت نامه ها دروغ می گفتند....
آغوش،
یعنی پایان سر درد ها،
یعنی آغاز عاشقانه ترین رخوت ها،
آغوش تو یعنی "من" خوبم!
بلند نشوی بروی یک وقت!
بغلم کن،
من از بازگشتِ بی هوای ترس ها
می ترسم ...

 

بمون برام......
ما را در سایت بمون برام... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bahoneyezendegim بازدید : 114 تاريخ : چهارشنبه 28 تير 1396 ساعت: 1:40

   پر میکشم از خودم تا تو،از بغض هایم تا لبخندت .پر می کشم تا عاشق شدن....و از پشت چشم های دخترکی عاشق...تو را از دور نگاه میکنم .و در دل هزاران بار می گویم،چقدر خوب است که هستی...به خیالت هم نمیرود،چند روز را بی آنکه بفهمی،بی آنکه ببینی ،پشت آدم ها قایم شده ام،و تو را یک دل سیر تماشا کرده ام...و به بمون برام......ادامه مطلب
ما را در سایت بمون برام... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bahoneyezendegim بازدید : 70 تاريخ : چهارشنبه 28 تير 1396 ساعت: 1:40